کسی که به یک معبود ،بیک معشوق عشق می ورزد،با همه چهره های دیگر بیگانه می شود و جز در آرزوی اونیست خود به خود وقتی که او نیست،تنها میماند و کسی که با افراد و اشیاءواجزاءپیرامونش بیگانه است،متجانس نیست وبا آنها تفاهمی ندارد،تنها میماند،احساس تنهایی میکند.انسان به میزانی که به مرحله انسان بودن نزدیکتر میشود احساس تنهایی بیشتری میکند. احساس گریز،احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین واحساس عشق که عکس العمل این گریز است،او را بطرف آن کسی که میپرستدش و با او تفاهم دارد میکشاند،به آن جایی که شایسته اوست و متناسب با شخصیت او.
احساس تنهایی و احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد میکند قویتر و شدیدتر و رنج آورتر میشود.
درد انسان ،درد انسان متعالی،تنهایی و عشق است.علی مینالد،بخاطر این که انسانست و بخاطر اینکه تنهاست.
از این دردناکتر،اینکه علی در میان پیروان عاشقش نیز تنهاست!در میان امتش،که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخش را به علی سپرده است،تنهاست.او راهمچون یک قهرمان بزرگ،یک معبود و یک الهه میپرستند،اما نمی شناسندش و نمیدانند که کیست،حرفش چیست،رنجش چیست و سکوتش چراست؟
این است که علی در اوج ستایشهائی که از او می شود مجهول مانده است.درد علی دو گونه است:یک درد دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند،و درد دیگر دردیست که او را در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و بناله در آورده است.ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس میکند. اما این درد علی نیست،دردی که چنان روح بزرگی را بناله آورده است،(تنهایی) است که ما آنرا نمی شناسیم!
باید این درد را بشناسیم،نه آن درد را،که علی درد شمشیر را احساس نمیکند و .......ما درد علی را احساس نمیکنیم.
د. علی شریعتی